کد مطلب:149499 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

حواشی استاد بر کتاب شهید جاوید
توضیح: متن كتاب شهید جاوید با حروف نازك و حواشی استاد با حروف سیاه و عرض كمتر می باشد. ضمنا شماره صفحاتی كه از كتاب مذكور آدرس داده شده است، مطابق با چاپ اول آن است. همچنین استاد شهید فقط تا صفحه ی 215 را حاشیه زده اند. نقد مشروحتر كتاب شهید جاوید در فصل یادداشت «ماهیت قیام حسینی» این كتاب آمده است.

صفحه ی 8:

سالها بود وقتی می شنیدم كه می گفتند: «امام حسین علیه السلام به این قصد حركت كرد كه خونش ریخته شود و خانواده اش اسیر گردند» بر خود می لرزیدم و ناراحت می شدم و با خود می گفتم: امامی كه باید خون مقدس و پرحرارتش در رگهایش بجوشد و به اجتماع انسانی حرارت بدهد، حركت بدهد، نور ببخشد، پشتوانه ی اسلام و مسلمانان باشد، چرا آن حضرت می خواست این خون پاك و پرحرارت روی خاك بیابان بریزد و جهان انسانی از چنین رهبر عظیمی محروم گردد؟!!!

مغالطه است.

صفحه ی 9:

بین نویسندگانی كه درباره ی قیام حسین بن علی علیه السلام اظهارنظر كرده اند دو گروه را می بینیم كه در دو طرف افراط و تفریط واقع شده و نظر آنان درست بر ضد یكدیگر بوده و در دو قطب مخالف قرار گرفته است.


شق سوم ذكر نشده.

صفحه ی 37:

از آنچه از آغاز بخش اول تا اینجا گفتیم معلوم شد: علل و عواملی كه از ناحیه ی یزید باعث تجاوز به حسین بن علی علیه السلام شد سه چیز بود:

1. تثبیت حكومت.

2. عقده ی حقارت.

3. حسن انتقامجویی.

...

اكنون باید عوامل نهضت را از ناحیه ی حسین بن علی علیه السلام بررسی كنیم.

بدیهی است كه اگر بنابراین استحسانات باشد، خصم می توان عین سه عامل گذشته را در اینجا بیاورد و فقط تثبیت حكومت را به تحصیل حكومت تبدیل كند. عمده این است كه متن وقایع را تحلیل و تجزیه كنیم.

صفحه ی 42:

هنگامی كه امام حسین علیه السلام به سوی كوفه می رفت در منزل «صفاح» با فرزدق شاعر ملاقات فرمود و اوضاع كوفه را از وی پرسید. او جواب داد: «قلوب الناس معك و سیوفهم مع بنی امیة [1] «دلهای مردم با شماست ولی شمشیرهای آنان با بنی امیه.

توضیح گفتار فرزدق این است كه: افكار عمومی و احساسات ملی با حكومت شما موافق است و اگر مردم آزاد باشند از صمیم قلب به كمك شما برمی خیزند ولی حكومت بنی امیه نیروهای مردم را با اجبار در جهت منافع خود به حركت در می آورد و بر ضد شما برمی انگیزد.

این تفسیر برای گفتار فرزدق صحیح نیست.

فرزدق نمی خواهد بگوید: مردم منافق هستند و با اینكه به شما اظهار علاقه می كنند به اختیار


خود به كمك بنی امیه برمی خیزند، زیرا چگونه ممكن است روح و دل مردمی با امام باشد و به اختیار خود بر ضد آن حضرت قیام كنند؟! بلكه منظور فرزدق این است كه نیروهای ملی از ته دل و از روی حقیقت به شما ایمان و علاقه دارند و اگر سر نیزه ی حكومت بگذارد با كمال اشتیاق به كمك شما قیام می كنند، ولی قدرت حكومت است كه نیروهای مردم را به نفع خود استخدام می كند.

كدام سر نیزه در كوفه بود؟ نیروی یزید در كوفه از خارج نیامده بود.

صفحه ی 43:

در این هنگام بود كه امام احساس مسؤولیت بیشتری كرد و بر خود لازم دانست كه برای زنده كردن اسلام اقدام كند و با تشكیل حكومت نیرومندی وضع موجود را تغییر دهد و اسلام و مسلمانان را از چنگال استبداد سیاه برهاند.

اینكه امام مطمئن شد به مردم كوفه، نظر صحیحی نیست.

صفحات 44 و 45:

و روی جریان طبیعی، ظن قوی می رفت كه اگر امام حسین علیه السلام در مركز عراق مستقر شود علاوه بر نیروهای داوطلب كوفه، مردم عدالتخواه حجاز و یمن و خراسان و آذربایجان و سایر استانهایی كه از حكومت بنی امیه رنجیده و طعم حكومت امیرالمؤمنین علیه السلام را چشیده بودند بی درنگ به طرفداری امام برخیزند و برای تقویت حكومت حسینی از هیچ گونه كمكی دریغ ننمایند.

پس چرا غالبا امام را منع می كردند و هیچ سیاستمداری حركت امام را تصویب نمی كرد؟ معلوم می شود با این منطقی كه مؤلف پیش گرفته، حركت امام قابل توجیه نبوده و منطق دیگری در كار بوده است. آن منطق، دستور خصوصی نیست بلكه منطق شهدا و فداكاران است.


صفحات 51 و 52:

از آنچه گذشت معلوم شد آن وقت كه حسین بن علی علیه السلام تصمیم گرفت به كوفه برود و تشكیل حكومت بدهد قدرت آن حضرت از نظر نیروهای نظامی موجود و آماده ای كه در كوفه و بصره در اختیار داشت (كه بیش از صد هزار بود) از قدرت یزید كمتر نبود. و از نظر نیروهایی كه در شرف تكوین بود خیلی قویتر از یزید بود و از نظر لیاقت شخصی و محبوبیت ملی هم كه با پسر معاویه قابل مقایسه نبود.

پس ما حق داریم بگوییم: قدرت نظامی امام حسین علیه السلام بیش از یزید بود. به عقیده ی مؤلف، امام حسین هنگام حركت می توانسته است روی نیروی كوفه حساب كند.

صفحه ی 52:

و از سوی دیگر قدرت نظامی به حد كافی موجود است و عوامل پیروزی نظامی امام فراهم شده.

آنچه توجیه مؤلف را ضعیف می كند همین نكته است كه قدرت نظامی كه منطقا بشود رویش حساب كرد موجود بوده یا نبوده است؟ و آیا شرایط قبول مسؤولیت، وجود داشته یا نداشته؟

صفحات 54 و 55:

از آنچه گفتیم روشن شد كه اقدام حسین بن علی علیه السلام در مورد تسخیر عراق و تشكیل حكومت شبیه است به اقدام پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد قبول خلافت و تشكیل حكومت، و اقدام جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله در فتح مكه و تسخیر جزیرة العرب؛ و اقدام امام حسین علیه السلام را نباید از اقدام جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و پدرش علی علیه السلام جدا كرد و یك عمل استثنائی به حساب آورد.

به نظر نمی رسد كه از جهت شرایط، بشود اینها را از هم قیاس گرفت.


صفحات 56 و 57:

از این دعوت صریحی كه امام از مردم بصره می كند تا برای برگرداندن خلافت اسلامی به اهل بیت پیغمبر با آن حضرت همكاری كنند و سنت رسول خدا را زنده گردانند به خوبی روشن می شود امید و امكان این معنی بوده است كه امام در این مبارزه پیروز گردد و با تشكیل حكومت نیرومندی، اسلام پایمال شده را نجات دهد و سنت فراموش شده ی پیغمبر را زنده گرداند.

البته كسی مدعی نیست كه امید و مكان، صد در صد منتفی بوده است، ولی این برای مؤلف كافی نیست. مؤلف مدعی است كه شرایط به طوری مساعد بوده كه لااقل صدی پنجاه امكان موفقیت بوده است، و این با این دلیل اثبات نمی شود.

صفحه ی 58:

از این سخن امام كه می فرماید: «فان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علی نعمائه» (اگر قضای خدا به دلخواه ما نازل شد خدا را بر این نعمت شكر می كنیم) به خوبی روشن می شود كه آنچه در درجه ی اول مطلوب آن حضرت بوده تشكیل حكومت و نجات دادن اسلام بوده و این امید به وجود داشته است كه امام با پشتیبانی ارتش كوفه در آن شهر مستقر شود و حكومت مستقلی تشكیل بدهد و سنت پیغمبر را زنده كند.

این مطلب جای شك و تردید نیست. هیچ كس مدعی نیست كه امام نمی خواسته و مایل نبوده حكومت اسلامی تشكیل دهد و یا در این راه فعالیت نمی كرده است. سخن در این است كه اولا امید و احتمال به قدری نبوده كه برای كسی كه [از نظر مؤلف] حفظ جانش را از هر چیز دیگر برای خودش و یا برای اسلام لازمتر می داند كافی باشد كه جانش را در خطر قرار دهد. ثانیا فرضا این امكان و احتمال صد در صد منتفی بود آیا امام قیام و اقدام نمی كرد؟!


صفحه ی 59:

سراسر این نامه ی امام [2] نشاط و خرسندی است، خرسندی از اینكه رؤسای كوفه اتفاق كرده اند كه حكومت مستقلی به زعامت آن حضرت تشكیل بدهند و خلافت اسلامی را به اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله برگردانند.

این هم امر بدیهی است، كسی مدعی نیست كه چنین احتمالی در كار نبوده و یا امام از تحقق این آرزو خرسند نمی شده است.

صفحه ی 60:

بدیهی است نوشتن اینطور نامه وقتی عاقلانه است كه امكان پیروزی در بین باشد. مسلما امكان ولو به صورت احتمال ضعیف در كار بوده است.

صفحات 61 و 62:

از این سخنان امام معلوم می شود آن حضرت بدین منظور به سوی كوفه حركت كرده است كه با پشتیبانی نیروهایی كه نماینده ی وی مسلم بن عقیل آماده كرده بود به فریاد مردم ستمدیده برسد و از آن نیروها آتشی برافروزد و ریشه ی استبداد سیاه را بسوزاند و كاخ ظلم و ستم را ویران سازد و بر ویرانه های حكومت عدالت كش بنی امیه حكومتی صد در صد اسلامی و عدالت گستر تأسیس نماید و نقشه ی فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله این بوده است كه قدرت را با قدرت جواب بگوید و كلوخ انداز را با سنگ پاداش بدهد. از این سخنان آتشین حسین بن علی علیه السلام روشن می شود كه شرایط پیروزی آن حضرت بر دشمن موجود بوده. بدون شك دعوت مردم كوفه و استصراخ آنها یكی از عوامل نهضت است و وظیفه ی خاص ایجاب می كرده است. ولی این، دلیل نمی شود كه وضع مردم كوفه طوری بوده كه برای كسی كه در درجه ی اول طبق نظر مؤلف برای


جان خودش باید می اندیشید، بشود روی آنها حساب كرد.

همچنانكه گفتیم، از این ادله این مطلب استفاده نمی شود.

صفحات 62 و 63:

در اینجا توجه به این نكته لازم است كه ابن عباس پس از آنكه طبق گفته ی اكثر مورخان در سال 40 هجری در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره به مكه رفت

[3] دیگر به عراق برنگشت و از آن زمان تا سال 60 هجری كه سال قیام امام حسین علیه السلام است نتوانست از اوضاع عراق عموما و كوفه خصوصا از نزدیك آگاه گردد. و از سال 40 هجری كه ابن عباس از بصره به مكه رفت تا سال 60 هجری بیست سال گذشته بود و در این مدت طولانی اوضاع اجتماعی عراق كاملا دگرگون شده و نسل جدیدی روی كار آمده بود و این نسل جدید اكثریت مردم را تشكیل می دادند.

ولی عملا ثابت شد كه نظر ابن عباس درست بوده است، و امام فرمود: لله در ابن عباس ینظر من ستر رقیق.

[ترجمه: آفرین خدا بر ابن عباس كه (حوادث آینده) را از پشت پرده ای نازك می بیند.]

صفحه ی 64:

بدون هیچ گونه تعصبی باید گفت: چون اطلاعات ابن عباس از اوضاع كوفه ناچیز بوده و اطلاعات مسلم دقیق تر و واقع بینانه تر بوده است طبعا نظر مسلم بن عقیل با ارزش تر و به صلاح نزدیك تر بوده است.

عجیب است! همه ی سخن معترضان این است كه چرا مسلم این گونه ارزیابی كرد؟


صفحه ی 65:

روی این حساب باید گفت: همه ی كسانی كه از روی دلسوزی حسین بن علی علیه السلام را از سفر كوفه برحذر می داشتند به علت بی اطلاعی از اسرار نظامی امام و وجود ارتش داوطلب آن حضرت بوده است كه چنین اظهارنظر می كرده اند.

همه ی ایراد معترضین این است كه چنین ارتشی نبوده است.

صفحه ی 66:

ولی باید دانست كه پیش بینی و ارزیابی اوضاع سیاسی یك مطلب است و پیش آمدن حوادث پشت پرده مطلبی دیگر.

مؤلف می خواهد بگوید كه وضعی كه پیش آمد، غیر مترقب و غیر قابل پیش بینی بود و پیش بینی های امثال فرزدق و ابن عباس رمیة من غیر رام و تیری بود كه به غلط بر هدف خورد.

صفحات 67 و 68:

آیا در اینجا [4] می توان گفت: پیش بینی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی غلبه ی بر دشمن دقیق نبوده و پیش بینی «عبدالله بن ابی» رئیس منافقان دقیقتر بوده است؟! البته نه. بلكه پیش بینی و ارزیابی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله كاملا دقیق و صحیح بوده و دلیلش همان موفقیتی است كه در آغاز كار نصیب مسلمانان شد، ولی حادثه ی پشت پرده یعنی مخالفت تیراندازان با دستور آن حضرت و خالی كردن موضع خود سبب شكست مسلمانان و ضربت خوردن رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و این حادثه ی پشت پرده چیزی بود كه از نظر مجاری عادی و طبیعی پیش بینی نمی شد و رسول اكرم صلی الله علیه و آله راهی برای جلوگیری از آن نداشت.

امام حسین علیه السلام نیز اوضاع عراق بلكه حجاز و سایر اقطار اسلامی را به طور دقیق بررسی و


ارزیابی فرمود و بیش از چهار ماه (از سوم شعبان تا هشتم ذی الحجه) مشغول مطالعه ی اوضاع سیاسی بود و با كمال احتیاط همه ی جوانب كارها را ملاحظه نمود و پس از بررسی دقیق معلوم شد از نظر جریانات عادی و طبیعی امكان پیروزی نظامی هست اما ابن عباس چون در عمق جریانهای سیاسی كه بر امام می گذشت وارد نبود با سفر آن حضرت به كوفه مخالف بود.

این مقایسه صحیح نیست، در احد مسلمین آماده ی مبارزه و فداكاری بودند و نیرو به قدر كافی داشتند، فقط یك اشتباه كه جماعت تیراندازان مرتكب شدند سبب شكست شد. اما در كوفه طبق اظهارات فرزدق و دیگران كه قلوبهم معك و سیوفهم علیك آمادگی نبوده است؛ صرفا احساساتی به نفع امام بوده است نه آمادگی برای فداكاری.

صفحه ی 68:

پس چنانكه در جنگ احد مخالفت تیراندازان را با دستور پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله كه از حوادث پشت پرده بود نباید در حریم ارزیابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و پیش بینی پیروزی اردوی اسلام داخل كرد، همین طور حوادث پشت پرده ی كوفه را كه باعث تسلط عبیدالله زیاد شد نباید در حریم ارزیابی امام حسین علیه السلام از اوضاع سیاسی عراق داخل كرد زیرا این گونه حوادث پشت پرده از نظر جریانهای عادی قابل پیش بینی نیست.

مؤلف مدعی است كه امام واقعا وضع عراق را از نظر حكومت ارزیابی كرد و مساعد دید و اتفاقا غلط از آب در آمد.

ممكن است كسی بپرسد: اگر امام حسین علیه السلام قصد تشكیل حكومت داشت پس چه امتیازی بر عبدالله زبیر داشت كه او هم برای تشكیل حكومت مبارزه می كرد؟

نظیر این، باز هم می توان سؤال كرد: رسول خدا صلی الله علیه و آله كه در جنگ احد برای غلبه بر نیروهای مشركان می جنگید چه امتیازی بر ابوسفیان داشت كه او هم برای پیروی بر رقیب می جنگید؟

جواب: مردان خدا در مبارزاتی كه می كنند سه امتیاز بر مردان هوی و دنیا دارند.


این سؤال و جواب: بیهوده و غیر لازم و از محل بحث خارج است.

صفحه ی 70:

این سؤال به ذهن هر صاحب نظری می آید كه:

پس این ارتش داوطلب و نیرومند امام حسین علیه السلام چه شد كه به كمك آن حضرت نیامد و حكومت یزید را در هم نكوبید؟!

نظیر این سؤال درباره ی امیرالمؤمنین علیه السلام هم پیش می آید كه: ارتش نیرومند آن حضرت در جنگ صفین چه شد كه به امام كمك نكرد و معاویه را در هم نكوبید؟!

به نظر صحیح نیست.

صفحه ی 71:

ارتش نیرومند و داوطلب امام حسین علیه السلام هم پس از دگرگون شدن اوضاع عراق و بسته شدن راهها دیگر نتوانست با آن حضرت رابطه برقرار كند، و پس از آنكه نظامیان مسلح عبیدالله زیاد به ریاست «حر بن یزید» برای جلب امام آمدند و او را زیرنظر گرفتند فرماندهی ارتش ملی كوفه از آن حضرت سلب شد و در چنین شرایطی پیروی نظامی برای امام ممكن نبود.

اینها جز مردم كوفه نبودند و مردم دیگر همه از این قماش بودند. چرا عبیدالله با چند نفر آمد و كوفه را قبضه كرد و مسلم مستقر در كوفه و مسلط بر كوفه را مغلوب ساخت؟

صفحه ی 71 و 75:

بنابراین علت اصلی اینكه پیروزی نظامی برای امیرالمؤمنین علیه السلام در صفین و برای امام حسین علیه السلام در قیام خود میسر نشد این بود كه رابطه ی مقام فرماندهی با ارتش قطع شد با این تفاوت كه در جنگ صفین پرده ی آهنین نفاق و اختلاف رابطه ی فرماندهی امیرالمؤمنین علیه السلام را با ارتش خود


قطع كرد، و در حادثه ی قیام امام حسین علیه السلام دگرگونی اوضاع كوفه و مسلط شدن عبیدالله زیاد و بسته شدن راهها رابطه ی امام را با ارتش آن حضرت قطع نمود.

همكاران كثیر بن شهاب نیز سخنرانیهایی شبیه سخنرانی وی ایراد كردند و این سخنرانیها كه از بالای بام قصر ایراد می شد تأثیر زیادی در روحیه ی طرفداران مسلم كرد.

و همین، دلیل عدم آمادگی مردم كوفه بوده است كه صرفا احساساتی به نفع امام داشته اند. و آیا اگر در میان اصحاب احد و یا اصحاب امیرالمؤمنین در صفین چنین تبلیغاتی می شد و مورد تهدید قرار می گرفتند، متفرق می شدند؟ اصحاب احد را یك لغزش نظامی و اصحاب علی علیه السلام را جهالت مقدس مآبی شكست داد نه تهدید. مردمی كه با تهدید متفرق می شوند.از اول آمادگی جهاد و انقلاب ندارند.

صفحه ی 83:

اختلاف و انحطاط مردم كوفه بیشتر از دو قبیله ی اوس و خزرج مدینه نبود و با آماده شدن شرایطی كه نام بردیم تشكیل حكومت و تغییر وضع محیط با نیروی مردم كوفه از هر جهت ممكن بود.

آیا مقایسه ی مردم كوفه با مردم اوس و خزرج صحیح است؟

صفحه ی 85:

در چنین شرایط مساعدی بود كه امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت با حمایت نیروهای عدالتخواه كوفه تشكیل حكومت بدهد و در سایه ی قدرت حكومت اصلاحات خود را شروع نماید، و در این زمان اكثریت مردم كوفه از ته دل خواهان حكومت حسینی بودند نه از روی نفاق.

خواننده ی كتاب چنین نتیجه می گیرد كه اگر هدف تنها همان است كه مؤلف


می گوید، و اگر مردم كوفه و آمادگی آنها همان بوده كه مؤلف می گوید و نقشه هم همان است كه او می گوید، پس نقص در تاكتیك و رهبری بوده است. و دفاعهای مؤلف هم قوی نیست.

... «مختار بن ابی عبیده». با كمك همین مردم كوفه حكومتی تشكیل داد و بر قسمت وسیعی از كشور اسلامی مسلط شد و بی شك علاقه و اخلاص مردم كوفه نسبت به امام حسین علیه السلام صدها برابر بیش از علاقه ی آنان به سلیمان بن صرد و مختار بود بلكه اطاعت مردم كوفه از سلیمان بن صرد و مختار نیز به خاطر عشق و علاقه به امام حسین علیه السلام بود.

بلكه شهادت امام بود كه مردم كوفه را بیدار و علاقه مند و مصمم كرد، نه اینكه آنها بعد از شهادت و قبل از شهادت یكسان بودند.

صفحه ی 86:

3. اقلیت منافق و خدعه كار از قبیل عمرو بن حجاج [5] و در هر نهضتی عده ای منافق وجود دارد، چنانكه در اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام وجود داشت. و ملامت وتوبیخ امام حسین علیه السلام در روز عاشورا طبعا متوجه این اقلیت خواهد بود نه آن اكثریت با اخلاص زیرا آن اكثریت با اخلاص مورد علاقه ی امام بودند و از این رو آن حضرت نامه ی تشكر و تشویقی از بین راه برای آنان نوشت چنانكه در صفحه ی 59 گذشت.

صحیح نیست.

صفحه ی 89:

بدیهی است اگر حكومت نیرومند اسلامی چنانكه دلخواه امام حسین علیه السلام بود تشكیل می شد چون زعامت كشور به دست سبط پیغمبر صلی الله علیه و آله می افتاد و طبعا بعد از او خاندان رسالت بودند كه


كشور عظیم اسلامی را رهبری می كردند یك وحدت سیاسی نیرومند و ثمربخشی به وجود می آمد و در این صورت كاملا طبیعی بود كه پس از گذشتن نیم قرن یا كمتر سراسر جهان اسلام تابع اهل بیت عصمت می شدند و این همان حقیقت تشیع است. آنگاه این شكاف و اختلاف زیانبار كه منشأ اصلی آن سقیفه بود از میان برداشته می شد و دیگر دو گروه متضاد به نام شیعه و سنی وجود نداشت و از این راه اینهمه ضربه به اسلام وارد نمی گشت. در حقیقت امام حسین علیه السلام زیانهایی را كه حكومتهای سابق خصوصا حكومت ضد اسلام پسر ابی سفیان در طول پنجاه سال بر اسلام وارد ساختند جبران می فرمود.

پس باید گفت: به وجود آمدن یك وحدت سیاسی و از بین رفتن اختلافات مسلكی و مذهبی كه ریشه ی آنها اختلاف در حكومت و خلافت بود از آثار ثمربخش و پرارزش حكومت حسینی بود.

جنبه ی ایدآلیستی زیادی دارد.

از مجموع بررسیهایی كه تا اینجا شد روشن گشت كه امام حسین علیه السلام پس از آنكه از بیعت یزید امتناع كرد و به مكه هجرت فرمود در مكه به بررسی دقیق از اوضاع سیاسی پرداخت و بررسیهای عمیق امام با گزارش اطمینان بخش مسلم بن عقیل پایان یافت و معلوم شد ارتش داوطب امام در كوفه و بصره بیش از صد هزار است. ارتش صد هزار نفری!

صفحه ی 90:

... آنگاه كه امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را برای تحقیقات محلی به كوفه فرستاد به وی دستور داد كه اگر مردم كوفه آمادگی ندارند فورا به مكه مراجعت كن. بنابراین اگر مسلم به مكه مراجعت می كرد و می گفت: مردم كوفه آمادگی ندارند، امام به سوی كوفه حركت نمی فرمود.

اگر «مسلم» گزارش منفی می داد امام به كوفه نمی رفت. (چه می كرد؟ جوابش از طرف مؤلف روشن نیست.)


صفحه ی 109:

ممكن است كسی با دیدن این نقل گمان كند امام حسین علیه السلام از مكه به قصد كشته شدن به سوی كوفه حركت فرموده است، ولی باید دانست «سفیان به وكیع» كه این قصه را نقل كرده از سنیهای متهم به دروغگویی است و در اینجا یك دروغ واضحی به امام نسبت داده است زیرا او می گوید امام فرمود: بجز فرزندم علی بن الحسین علیه السلام كسی از یاران من باقی نمی ماند در حالی كه غیر از علی بن الحسین علیه السلام عده ای از یاران امام كه در زیر نام می بریم باقی ماندند.

یاران غیر از همراهان است.

صحفات 109 و 110:

علاوه بر این، معنای این سخن چیست كه نسبت به امام می دهد كه: «اگر اجر من ضایع نمی شد با دشمنان می جنگیدم؟!» آیا اگر امام به كمك فرشته ها دشمنان را بكشد و اسلام را زنده كند اجرش ضایع می شود؟!!

مقصود این است كه فرشته ها به فرمان من بكشند.

چنانكه می بینید اهل سنت این قصه ی زشت و زننده را به عنوان كرامت برای امام نقل كرده و حیا نكرده اند.

باید گفت این شخص [یعنی سفیان بن وكیع]

صفحه ی 111:

و باعث تعجب است كه سید بزرگوار مرحوم ابن طاوس (رضوان الله علیه) همین داستان را در لهوف (ص 54) آورده است بدون اینكه به نقطه ی ضعف آن اشاره ای بكند.

چرا آن جملات شدید، اینجا آرام می شود؟


صفحه ی 125:

ابن طاوس (رحمة الله) می گوید: من از كتاب اصل احمد بن حسین بن عمر بن یزید ثقه (كه بر پشت آن نوشته است: كتاب مال محمد بن داود قمی است) به سندی كه در آن كتاب است از امام صادق علیه السلام نقل می كنم كه گفت...ز

ظاهرا صیغه ی روایت، مجهول است و مقصود این است كه برای من كسی از این كتاب نقل كرده است. و اگر غیر این باشد، مسند و مشخص است و ایراد مؤلف وارد نیست.

صفحه ی 126:

بدیهی است نقل ابی مخنف نیز مثل لهوف مرسل است چون ناقل اصلی قضیه مجهول است، در این صورت مرسل ابی مخنف با مرسل لهوف معارضه می كند و هر دو از اعتبار ساقط می شوند و مثل این است كه نه ابومخنف در این باره چیزی نقل كرده و نه لهوف، و نتیجه چنین می شود كه نقل لهوف منهای نقل ابی مخنف مساوی است با هیچ:

هیچ مساوی است با نقل ابی مخنف منهای نقل لهوف

اینجا جای بعلاوه است نه جای منها.

... عن زرارة عن ابی جعفر علیه السلام قال: كتب الحسین بن علی من مكة الی محمد بن علی، بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم، اما بعد، فان من لحق بی استشهد و من لم یلحق لم یدرك الفتح و السلام.

یعنی «این نامه ای است از حسین بن علی به محمد بن علی (ابن حنفیه) و بنی هاشم كه با او هستند: كسی كه به من ملحق می شود در معرض شهادت خواهد بود و كسی كه به من ملحق نشود به فتح و پیروی نخواهد رسید و السلام».

این خود نشان می دهد كه امام [شهادت خویش را] می دانسته و بلكه حتی جای شهادت را هم می دانسته.


بلكه شهید می شود نه در معرض شهادت خواهد بود.

صفحه ی 129:

و اگر كسی بگوید: كشته شدن در راه دین مطلوب خداست، جوابش این است كه كشته شدن مطلوب خدا نیست بلكه دفاع و حمایت از دین مطلوب خداست كه گاهی به كشته شدن می انجامد، پس آنچه مطلوب است و خدا خواسته، دفاع از دین است نه كشته شدن.

همین، جواب نویسنده است. بدون شك مقصود این نیست كه مقتولیت امام از آن جهت كه مقتولیت است مطلوب است پس دیگران توسل به این مطلوب جویند. مطلوب اصلی حمایت از دین است كه مستلزم صرف مال و وقت و جان است. به همان دلیل كه صرف مال در راه جهاد فی سبیل الله، مطلوب است با اینكه اتلاف مال نامطلوب است، صرف جان هم در موردی كه لازمه ی جهاد است چنین است. در نهج البلاغه است كه وقتی كه رسول خدا خبر شهادت مولی را به او داد فرمود: صبرت در آن وقت چگونه است؟ جواب [داد] این [از] مواطن شكر است نه صبر. این شكر جز بر شهادت است؟! همه ی آرزوی شهادت ها از این قبیل است. «و ارزقنی قتلا فی سبیلك» در دعا هست.

صفحات 131 و 132:

پس معنی ندارد رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام حسین علیه السلام دستور بدهد كه برو خود را به كشتن بده چون خدا خواسته است تو را كشته ببیند، بلكه اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بخواهد دستوری به امام حسین علیه السلام بدهد باید بفرماید: بیرون برو برای حمایت اسلام چون خدا خواسته است تو را حامی و مدافع اسلام ببیند، و این هم دستور جدیدی لازم ندارد زیرا حمایت از اسلام بر هر مسلمانی واجب است. و بدین جهت وقتی كه شرایط پیروزی نظامی برای امام حسین علیه السلام فراهم شد برای نجات دادن اسلام از راه تشكیل حكومت، با تصمیمی قاطع به سوی كوفه حركت فرمود و به سخنان این و آن گوش نداد.


خیلی عجیب است! معنی جمله این است: برو قیام خونین كن كه خدا چنین قیامی را دوست می دارد.

دستور جدید نیست، مورد خاص و مصداق خاص است.

چرا شرایط پیروزی حتما فراهم باشد؟

صفحه ی 133:

مورخان می نویسند: امام حسین علیه السلام روز «ترویه» 8 ذی الحجه احرام حج بست تا مثل حجاج دیگر به عرفات برود، ولی ناگهان احساس خطر كرد و از رفتن به عرفات و اعمال حج منصرف شد و عمره ای بجا آورد و از احرام بیرون آمد و به سوی كوفه حركت فرمود تا به دست عمال یزید گرفتار نشود.

باوری نیست كه امام در چند ساعت تصمیم بگیرد و خودش و همراهانش در ظرف چند ساعت راهی مسافرت شوند.

صفحات 133 و 134:

نتیجه ی بحث این شد كه حدیث «اخرج فان الله قد شاء ان یراك قتیلا» نه سند معتبری دارد و نه معنای صحیح و قابل قبولی.

در معنایش از نظر جمله ی «ان الله قد شاء...» اشكالی نیست. اشكالی اگر هست در سند و سایر مضامین است.

صفحه ی 135:

ولی آیا كشتن حسین بن علی علیه السلام چگونه ممكن است باعث ترویج دین و پیشرفت اسلام شود؟ این مشكلی است كه هنوز برای ما حل نشده. آیا وجود امام حسین علیه السلام مانع پیشرفت نیروهای اسلام بود كه با كشتن آن حضرت اسلام ترویج شد؟ آیا با كشتن امام، مسلمانان بیشتر


توانستند در جبهه های شرق و غرب پیشروی كنند؟ آیا با كشتن فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله احكام اسلام بیشتر جاری شد و مقررات دین بیشتر گسترش پیدا كرد؟

نویسنده مغالطه می كند.

صفحات 140 و 141:

... و احرام حج هم بست تا به عرفات برود ولی چون احساس خطر كرد از اعمال حج منصرف شد و عمره ای بجا آورد و از احرام بیرون آمد و به سوی كوفه حركت فرمود.

قبلا گفتیم كه ممكن نیست یعنی بسیار بعید است كه تصمیم كوفه تنها در این روز و با این سرعت گرفته شود، مگر آنكه بگوییم امام تصمیم داشته و آماده بوده بعد از عمل حج به كوفه برود و چند روز جلو انداخته است.

صفحه ی 141:

نتیجه ی سخن اینكه اگر فرض كنیم كه همه ی این خطبه [6] دریك جا ایراد شده است در این صورت چون جمله ی «فانی راحل مصبحا» (من می خواهم صبح حركت كنم) در این خطبه هست باید گفت: امام این خطبه را در مكه ایراد نفرموده است، زیرا امام در مكه قصد نداشت كه صبح روز هشتم ذی الحجة حركت كند بلكه حركت آن حضرت از مكه بدون قصد قبلی و به طور ناگهانی از روی اضطرار انجام شده است.

بسیار بسیار مستبعد است.


صفحه ی 142:

یكی از علمای نجف نوشته است كه این خطبه را آن حضرت در بین راه ایراد فرموده. اگر این نقل قابل اعتماد باشد ممكن است این خطبه را امام در راه، پس از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل در یكی از منازل كه می خواسته است شب آنجا بماند و صبح حركت كند ایراد فرموده باشد.

فرض خوبی است ولی آیا مدركی دارد یا نه؟

صفحات 142 و 143:

حالا فرض می كنیم امام این خطبه را از اول تا آخر در مكه قبل از حركت به كوفه ایراد فرموده باشد، در اینجا لازم است اوضاع و احوال و محیطی كه این خطبه در آن انشاء شده در نظر گرفته شود تا درك صحیح معنای خطبه میسر گردد: مطالعات چند ماهه ی امام حسین علیه السلام و بررسیهای دقیقی كه از میران قدرت حكومت از یك طرف و قدرت نظامی خود از طرف دیگر فرمود چنین نتیجه می داد كه: عوامل پیروزی فراهم شده و اگر كوفه در این شرایط مساعد تسخیر شود و حكومت حسینی تشكیل گردد می توان اسلام را در پناه قدرت حكومت نجات داد و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را زنده كرد.

ولی از طرف دیگر معلوم است كه عمال حكومت بیكار ننشسته و مراقب اوضاع هستند و از این رو امكان برخورد نظامی هست. بنابراین باید افرادی كه در این مبارزه وارد هستند با قاطعیت و جدیت كامل آماده ی هر گونه فداكاری و جانبازی باشند و قبل از همه رهبر قیام باید برای فداكاری آمادگی داشته باشد.

در چنین شرایطی امام حسین علیه السلام از فداكاری و جانبازی سخن می گوید و به یاران خود بیدار باش می زند.

این توجیه با لحن قاطع خطبه سازگار نیست.

صفحه ی 154:

حقیقت این است كه امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی كه عازم پیكار با معاویه می شود تمام نیروی


خود را به كار می برد كه معاویه را از زمین بردارد، و هر چه فعالیت می كند فقط برای همین منظور است و هرگز برای كشته شدن بیرون نمی رود و برای شهید گشتن فعالیت نمی كند.

سخن در فعالیت برای كشته شدن نیست.

صفحه ی 156:

از آنچه گفتیم روشن شد كه امام حسین علیه السلام از آن وقت كه تصمیم گرفت به كوفه برود هر چه فعالیت كرده است در درجه ی اول به منظور مقاومت و تشكیل حكومت صد در صد اسلامی و زنده كردن سنت پیغمبر بوده و هیچ گاه برای كشته شدن فعالیت نكرده و بدین منظور حركت نفرموده است.

خیلی عجیب است!

صفحه ی 157:

ولی بعضی افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه ی كربلا زندگی می كنند به طور ناخودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام می شود و فقط آن سخنانی را كه درباره ی شهادت آن حضرت است مورد توجه قرار می دهند و دیگر به سخنانی كه امام حسین علیه السلام درباره ی تشكیل حكومت اسلامی و تغییر حكومت ظلم و سوزاندن ریشه ی استبداد و فریادرسی عدالتخواهان ستمدیده فرموده توجه نمی كنند.

آیا قیام تا سر حد مرگ، یكی از علل اینها نیست؟

صفحه ی 158:

در اینجا یوسف صدیق نمی خواهد بفرماید: زندان مطلوب من است و برای آن فعالیت می كنم چون زندان برای هر كسی سخت و رنج آور است، بلكه می خواهد برای نشان دادن زشتی بی عفتی، بین زندان رفتن با آنهمه سختی كه دارد و بین آلوده شدن به گناه بی عفتی مقایسه كند تا با این مقایسه=


زشتی بی عفتی را به صورتی هر چه نامطلوب تر نشان بدهد.

همین، جواب مؤلف است.

صفحه ی 160:

مثلا اگر عبیدالله زیاد با مسلم بن عقیل بیعت می كرد و مسلم برای امام می نوشت كه عبیدالله زیاد حكومت را به من واگذار كرده و ما منتظریم شما زودتر به كوفه بیایید، بر اساس این تصور باید آن حضرت در جواب مسلم بنویسد: به عبیدالله زیاد بگو من میل ندارم عراق را تسخیر كنم و حكومت یزید را ریشه كن كن سازم بلكه می خواهم به كربلا بروم و كشته شوم. پس از طرف من از عبیدالله زیاد تقاضا كن كه قدرت حكومت را به دست بگیرد و قشونی بفرستد كه مرا زیرنظر بگیرند و اجبارا در كربلا پیاده كنند، آنگاه نیروهای دیگری اعزام كند كه مرا با اصحابم بكشند و خانواده ام را به اسیری ببرند!!

هوچیگری است.

صفحه ی 161:

یا اگر صبح عاشورا عمر بن سعد توبه می كرد و خود و نیروهای خود را در اختیار امام می گذاشت كه كوفه را تسخیر كند و عبیدالله زیاد را نابود گرداند و با قدرت ارتش خویش حكومت یزید را بكوبد، بر اساس این تصور باید آن حضرت از عمر بن سعد تقاضا كند كه توبه ی خود را بشكند و نیروهایش را در اختیار امام نگذارد بلكه فرمان قتل فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را صادر كند، و اگر عمر بن سعد این تقاضا را نمی پذیرفت و توبه ی خود را نمی شكست و فرمان كشتن امام را صادر نمی كرد برنامه ی آن حضرت اجرا نمی شد و باید حسین بن علی علیه السلام بدون اینكه برنامه اش اجرا شده باشد به مدینه برگردد و اگر كسی پرسید چرا برگشتید، بفرماید: نقشه ی من این بود كه عمال حكومت مرا بكشند ولی چون آنان راضی نشدند مرا بكشند و خانواه ام را اسیر كنند به مدینه برگشتم!!!

هوچیگری است.


صفحات 171 و 172:

پس از تأمل كامل در مدارك تاریخی چنین معلوم می شود كه قیام امام با تهاجم دستگاه حكومت شروع شده و در چهار مرحله ی مختلف انجام یافته است:

1. از وقتی كه آن حضرت از مدینه به مكه هجرت فرمود تا وقتی كه به تصمیم ماندن در مكه باقی بود.

2. از وقتی كه تصمیم گرفت به كوفه برود تا وقتی كه با حر بن یزید ریاحی برخورد كرد.

3. از برخورد با حر بن یزید تا شروع جنگ.

4. مرحله ی جنگ.

به عقیده ی مؤلف، تنها در مرحله ی دوم، قیام امام ابتدائی بوده است.

صفحه ی 174:

آیا ممكن است شخصیت متفكری مانند پسر علی بن ابیطالب به این معانی توجهی نكند و با نداشتن تجهیزات جنگی و قدرت نظامی كامل دست به قیام ابتدائی و حساب نشده بزند؟! با اینكه نتیجه ی انقلابی ابتدائی با نداشتن قدرت كامل جز تشنج و بر هم زدن نظم اجتماع و سرانجام جز شكست تلخ چیزی نخواهد بود. چرا حساب نشده؟!

كدام نظم؟! نظمی كه ناشی از ظلم و استبداد و بستن نفسها در سینه هاست؟!

صفحه ی 175:

تجربه نشان داده است كه شخصیتهای بزرگ دینی همیشه پناهگاه محرومان و مظلومان بوده و توانسته اند با تدابیر عاقلانه ی خود تا حدود زیادی از انحرافات دستگاه حكومت جلوگیری نمایند چنانكه علی علیه السلام در زمان خلفا خصوصا خلیفه ی دوم توانست در بسیاری از موارد از خطاهای سیاسی و قضائی سازمان حكومت جلوگیری كند. ولی اگر شخصیتهای برجسته و محبوب با نداشتن


نیروی كامل فقط به اتكای وجهه ی ملی و محبوبیت در افكار عمومی دست به انقلاب ابتدائی بزنند به غیر از اینكه حكومت موجود را برانگیزند كه برای تثبیت موقعیت خود افكار زنده را بكوبد و برای نابود كردن مخالفان خود دست به هر گونه جنایتی بزند نتیجه ی دیگری نخواهد داشت.

و روی همین حساب روشن و قطعی است كه امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ی «شقشقیه» فرموده است: «و طفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیة عمیاء» یعنی (پس از آنكه دیگران زمام حكومت را به دست گرفتند) با خود اندیشدم كه آیا با نداشتن قدرت كافی با دستگاه حكومت به مبارزه ی مسلحانه برخیزم یا اینكه آرام بنشینم.

اگر چنین حسابی روشن و قطعی است پس معنی «و طفقت ارتای» چه می شود؟ معلوم می شود در برخی شرایط باید «اصول بید جذاء» باشد.

بلكه شروع كردم به تفكر و زیر و بالا كردن مطلب.

صفحه ی 176:

آیا ممكن است امام حسین علیه السلام برخلاف روش پدرش بدون اینكه دستگاه حكومت مزاحم آن حضرت گردد با نداشتن نیروی نظامی كافی دست به انقلاب ابتدائی بزند؟!

بلی، شرایط از نظر آثار تاریخی و روانی مختلف بوده است.

صفحه ی 180:

اما نمی تواند برخلاف عقیده ی خود و برخلاف واقع، حكومت تحمیلی یزید را قانونی اعلام كند و در حالی كه قدرت بر دفاع دارد تسلیم بی قید و شرط وی شود.

چه قدرتی؟!


صفحه ی 187:

... چون راه تغییر ظلم منحصر بود به تشكیل حكومت مقتدری كه ریشه ی ظلم را بسوزاند...

هرگز منحصر نبود. [بلكه قیام تا سر حد شهادت نیز ریشه ی ظلم را می سوزاند.]صفحه ی 189:

در این سخنرانی سلیمان بن صرد، یك جمله هست كه ماهیت حركت امام را در مرحله ی اول روشن می كند و آن جمله این است: «و هذا الحسین بن علی قد خالفه و صار الی مكة هاربا من طواغیت ال ابی سفیان» یعنی «این حسین بن علی است كه با بیعت یزید مخالفت كرده و برای رهایی از خطر گردنكشان آل ابی سفیان به مكه پناهنده شده است».

در این عبارت نیامده كه از بیعت امتناع كرده بلكه می گوید مخالفت كرده، یعنی انكار و تمرد كرده است.

سلیمان بن صرد كه در آن زمان زندگی می كرده و از اوضاع و احوال سیاسی به خوبی اطلاع داشته است حركت امام حسین علیه السلام را از مدینه به مكه عنوان یك حركت دفاعی در مقابل تهاجم حكومت یزید تشخیص داده و این، دلیل بسیار روشنی است كه حركت امام در مرحله ی اول قبل از هر چیز دفاع و مقاومت اجتناب ناپذیری بوده است در مقابل تهاجم حكومت.

به هیچ وجه دلیل نیست، بلكه جمله ی بالا دلیل بر تمرد و مخالفت امام با حكومت طاغیه ی وقت است، و لازمه ی مخالفت این است كه آنها هم متعرض امام می شدند، و امام از گزند تعرض آنها به مكه رفت.

صفحه ی 190:

در اینجا امام در ضمن جوابی كه به ابن عباس داد فرمود:


یا ابن عباس فما تقول فی قوم اخرجوا ابن بنت رسول الله من وطنه و داره و موضع قراره و مولده و حرم رسوله و مجاورة قبره و مسجده و موضع مهاجرته و تركوه خائفا مرعوبا لا یستقر فی قرار و لا یأوی الی وطن یریدون بذلك قتله و سفك دمه.

یعنی «ای ابن عباس تو چه می گویی درباره ی مردمی كه فرزند دختر پیغمبر خدا را از وطن خود و از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت او بیرون كردند، مردمی كه فرزند پیغمبر را به وحشت انداخته اند كه نه قدرت دارد در محلی آرام گیرد و نه می تواند در وطن خود مأوی گزیند. اینان با این وضع می خواهند مرا بكشند و خونم را بریزند.»

این سخنان امام به خوبی دلالت می كند كه آن حضرت با وحشت از مدینه خارج شده و برای مقاومت در مكه متحصن گشته است.

در اینكه پس از امتناع از بیعت، به اصطلاح حرمت منقطع شده بود و امام نمی توانست در مدینه بماند و مكه بالنسبة امن تر بود تردیدی نیست.

صفحه ی 192:

... و تشخیص داد كه راه نجات دادن اسلام و مسلمانان منحصر به تشكیل حكومت است.

چرا منحصر؟ [قیام تا سر حد شهادت نیز اسلام و مسلمانان را نجات می داد.]

صفحه ی 196:

باید دانست كه پس از برخورد حسین بن علی علیه السلام با حر بن یزید چون دیگر پیروزی نظامی برای امام ممكن نبود وظیفه ی تشكیل حكومت خود به خود از میان برخاست زیرا هر تكلیفی مشروط به قدرت است و این مطلب مورد اتفاق علمای اسلام است. بدین جهت از این پس اقدامات امام به صورت دفاع خالص در می آید، آنهم در چهار چوب حفظ صلح و جلوگیری از جنگ.


كدام صلح؟ به اقرار خود مؤلف آن طرف مهاجم بود. اینچنین صلحی جز تسلیم مفهومی ندارد.

صفحات 197 و 198:

بدیهی است اینكه حسین بن علی علیه السلام می فرماید: اگر آماده ی پذیرفتن من نیستید برمی گردم، ظاهرسازی یا شوخی نیست، بلكه آن حضرت واقعا تصمیم داشته است اگر بگذارند مراجعت فرماید، زیرا اكنون عبیدالله زیاد حاكم یزید بن معاویه بر عراق مسلط است و نیروهای وی برای جلب امام آمده اند. دیگر امكان و قدرت تشكیل حكومت برای امام حسین علیه السلام نیست و چون قدرت نیست تكلیف نیست. از این رو امام تصمیم بگیرد مراجعت نماید تا نیروهای آن حضرت به حالت ذخیره باقی بمانند و بتواند در فرصتهای دیگری اقدامات لازم را به نفع اسلام بنماید.

در ص 193 گفته شد كه امام به ابوهره ازدی و دیگران فرمود: اینها قصد كشتن مرا دارند. پس به هر حال برای امام خطر بود. پس جمله ی امام به منظور دیگری بوده است.

صفحه ی 198:

این روش بسیار عاقلانه، روش كسی است كه در مقابل دیكتاتوری حكومت بی تدبیر حالت مقاومت و دفاع به خود گرفته و می خواهد تا آنجا كه ممكن است از فتنه و خونریزی جلوگیری كند.

مثل اینكه فتنه از نظر مؤلف منحصر است به خونریزی، خونریزی كه نشد فتنه ای نیست، و حال آنكه قرآن می گوید: و قاتلوهم حتی لا تكون فتنة.

صفحه ی 199:

این پیشنهاد خردمندانه كه از روی صلح جویی فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله حكایت می كند به خوبی می فهماند كه آن حضرت كوشش می كرده است از تصادم جلوگیری نماید و فعالیتهای امام در این


مرحله ی جنبه ی دفاعی داشته و می خواسته است اكنون كه پیروزی نظامی ممكن نیست نیروهای طرفدار اهل بیت عصمت به حالت ذخیره باقی بمانند تا بتوانند در فرصتهای دیگری فعالیتهای جدیدی برای زنده كردن اسلام بنماید.

باز هم صلح!

البته از نظر مؤلف فرصت مناسب منحصر است به تعادل یا برتری نیروی جسمانی.

صفحه ی 201:

و نیز روشن شد كه در مرحله سوم قیام كه دیگر امكان تشكیل حكومت نبود بیشتر فكر امام این بود كه با ترك مخاصمه و برقرار كردن یك نوع صلح شرافتمندانه از برخورد نظامی و خونریزی جلوگیری نماید.

كدام صلح شرافتمندانه؟!

صفحات 201 و 202:

امام یقین داشت كه اگر تسلیم عبیدالله زیاد شود آن حضرت را ذلیلانه خواهد كشت و دلیل این مطلب این است كه روز عاشورا وقتی كه قیس بن اشعث به امام گفت: تو تسلیم حكم ابن زیاد بشو و مطمئن باش كه آسیبی به تو نخواهد رسید، آن حضرت در جواب قیس فرمود: «انت اخو اخیك اترید ان یطلبك بنوهاشم باكثر من دم مسلم بن عقیل» یعنی «تو برادر همان محمد بن اشعث هستی كه مسلم را امان داد ولی ابن زیاد او را كشت، تو هم مثل برادرت می خواهی مرا فریب بدهی كه تسلیم شوم آنگاه مرا خلع سلاح كنید و نزد ابن زیاد ببرید تا مرا هم مثل مسلم بكشد. تو می خواهی علاوه بر خون مسلم بن عقیل، بنی هاشم خون مرا هم از تو مطالبه كنند».

پس اگر ذلیلانه نمی كشت بلكه ذلیلانه زنده نگه می داشت امام هم تسلیم می شد!


از این جمله این معنی استفاده نمی شود.

صفحه ی 205:

امام سه پیشنهاد داد [7] كه اگر هر یك از آنها اجرا می شد بدون تردید حافظ صلح بود.

این سه پیشنهاد چه بود؟ ظاهرا یكی تسلیم بلاشرط است كه مؤلف خجالت می كشد اسم ببرد.

صفحه ی 208:

اگر در مرحله ی سوم قیام امام، قرارداد صلحی چنانكه دلخواه آن حضرت بود امضا می شد چند نتیجه ی پرارزش داشت:

1. وجود مقدس امام آن ذخیره ی بزرگ الهی و رئیس خانواده ی رسالت با آن وضع وحشتناك و دلخراش كشته نمی شد و چنین ضربت جبران ناپذیری به اسلام وارد نمی گشت و ملت مسلمان از چنین رهبر عظیمی محروم نمی ماند.

در زمان حیات هم امام عملا محروم و ممنوع بودند.

صفحه ی 209:

2. اگر چه مرگ یزید قبلا پیش بینی نمی شد ولی از آثار قهری صلح این بود كه: پس از سه سال كه یزید مرد، پسرش معاویة بن یزید از خلافت كناره گیری كرد و وضع بنی امیه به قدری پریشان شد كه مروان حكم تصمیم گرفت با عبدالله زبیر بیعت كند.

همه ی اینها از آثار شهادت بود نه قطع نظر از شهادت.


صفحات 211 و 212:

در صورتی كه باید گفت: اگر امام حسن مجتبی علیه السلام ده سال با معاویه در حال صلح بود امام حسین علیه السلام بیست سال صلح را پذیرفت زیرا ده سال در كنار برادر بزرگوارش به صلح گذشت و ده سال هم پس از وفات حضرت مجتبی علیه السلام تا معاویه زنده بود در حال صلح بسر برد.

نه امام حسن در حال صلح بود، زیرا مواد صلح قبلا پایمال شده بود، و نه امام حسین. عدم قیام غیر از صلح است.

صفحه ی 212:

اشتباه این فرقه در این است كه ماهیت قیام امام حسین علیه السلام را تشخیص نداده اند، از این رو دچار انحراف شده اند. در حالی كه اینان حوادث تاریخی را با دقت بیشتری بررسی كرده بودند می فهمیدند كه امام حسین علیه السلام پس از شكست نیروهای ملی عراق برای استقرار صلح كوشش فراوان كرد و هیچ گاه مایل نبود با نداشتن نیروی كافی با یزید بجنگد. پس روش سیاسی امام حسین علیه السلام با روش سیاسی امام حسن علیه السلام در مقابل حكومت بنی امیه یكسان بوده و هیچ گونه فرقی ندارد. آری، فرقی كه هست بین حكومت معاویه و یزید است كه حكومت معاویه خواهان صلح بود ولی عمال حكومت یزید صلح را نپذیرفتند، و این اختلاف را نباید به حساب امام حسن و امام حسین علیهماالسلام گذاشت.

امام حسین هیچ جا دم از صلح نزده است؛ فرضا از مواجهه می خواست پرهیز كند یا نجنگد، غیر از صلح است.

چگونه معاویه در حال صلح بود و حال آنكه روز اول مواد صلح را پایمال كرد؟!

صفحه ی 213:

حقیقت این است كه در جامعه ی شیعه حق حضرت مجتبی علیه السلام آنچنانكه شایسته ی مقام اوست ادا نمی شود.


ولی مؤلف كاری كرده كه حق امام حسین هم ادا نشود.

صفحه ی 215:

و در درجه ی سوم یعنی پس از آنكه عمال حكومت یزیدی صلح را نپذیرفتند و امام یقین كرد كه اگر تسلیم شود او را مثل مسلم بن عقیل ذلیلانه خواهند كشت. پس از تهاجم دشمن به حكومت ضرورت به دفاع پرداخت.

چرا حاضر شد جوانان اهل بیت و اصحاب كشته شوند؟


[1] تاريخ طبري، ج 4 / ص 290.

[2] [نامه ي امام به مردم كوفه.].

[3] تاريخ طبري، ج 4 / ص 108 و 109.

[4] [جنگ احد].

[5] [بحث در تقسيم بندي مردم كوفه است.].

[6] [خطبه ي خط الموت...].

[7] [در مذاكره با عمرسعد.].